اینجا را بنگر و ببین که از وقتی سیاست را کنار گذاشتهام و حرفهای دل ِ خستهام را میگویم، خیل ِ عظیم ِ دوستان گم و گور، بلکه کر و کور شدهاند. ایدون باد که همهشان شاد و خوشبخت بزیاند. ایدونتر نیز باد!
بخشی از شهر ِ سنگستان ِ اخوان:
غریبم، قصهام چون غصهام بسیار.
سخن پوشیده بشنو، اسبِ من مردهست و اصلم پیر و پژمردهست
غم دل با تو گویم غار!
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند.
بشارتها به من دادند و سوی لانهْشان رفتند.
من آن کالام را دریا فروبرده
گلهام را گرگها خورده
من آن آوارهی این دشت بیفرسنگ.
من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ.
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمهای جوید.
دریغا دخمهای در خوردِ این تنهای بدفرجام، نتوان یافت.
کجایی ای حریق؟ ای سیل؟ ای آوار؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها،
ببخشا گر غبارآلودراه و شوخگینم ، غار!
درخشان چشمه پیش چشم من خوشید.
فروزان آتشم را باد خاموشید.
فکندم ریگها را یک به یک در چاه.
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک،
به جای آب دود از چاه سر برکرد، گفتی دیو می گفت: « آه»
مگر دیگر فروغ ایزدیآذر مقدس نیست؟
مگر آن هفتانوشه خوابشان بس نیست؟
زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست؟
گسسته است زنجیر هزار-اهریمنیتر زآنکه در بند دماوندست
پشوتن مردهاست آیا؟
و برف جاودانبارنده، سام گرد را سنگ سیاهی کردهاست آیا؟
سخن پوشیده بشنو، اسبِ من مردهست و اصلم پیر و پژمردهست
غم دل با تو گویم غار!
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند.
بشارتها به من دادند و سوی لانهْشان رفتند.
من آن کالام را دریا فروبرده
گلهام را گرگها خورده
من آن آوارهی این دشت بیفرسنگ.
من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ.
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمهای جوید.
دریغا دخمهای در خوردِ این تنهای بدفرجام، نتوان یافت.
کجایی ای حریق؟ ای سیل؟ ای آوار؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها،
ببخشا گر غبارآلودراه و شوخگینم ، غار!
درخشان چشمه پیش چشم من خوشید.
فروزان آتشم را باد خاموشید.
فکندم ریگها را یک به یک در چاه.
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک،
به جای آب دود از چاه سر برکرد، گفتی دیو می گفت: « آه»
مگر دیگر فروغ ایزدیآذر مقدس نیست؟
مگر آن هفتانوشه خوابشان بس نیست؟
زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست؟
گسسته است زنجیر هزار-اهریمنیتر زآنکه در بند دماوندست
پشوتن مردهاست آیا؟
و برف جاودانبارنده، سام گرد را سنگ سیاهی کردهاست آیا؟
4 دیدگاه:
:-t
سلام آزادسرو...
شعر زیبایی بود
منتظرکادوی تولدم که هر آنچه از بهترینها
میدانیست هستم
هیــــس
خوب که گوش کنی
صدای ضجه های تلخ مرا میشنوی...
و من ایمان می آورم...
به دل سنگ تو!
دربازی قمار زندگی
شاه مهره شطرنج بودم
کشیده ورق
ونادیده ورق
برنده بودم
لیلاج
ارسال یک نظر