براستی کدام یک از اینان است که زندگی انسان را به پیش میبرد؟ یا حداقل کدام یک از اینان تاثیر بیشتری بر زندگی انسانها دارند؟ رسم بر این است که بلافاصله جواب بدهیم: «البته که اختیار!» اما به راستی اختیار تا چه حد در زندگی انسان تاثیر گذار است؟
دیروز با یکی از دوستان در این مورد بحث میکردیم. مثالی پیش کشیده شد بدین شرح:
اگر از همان بدو تولد بیست انسان را در محیطی بزرگ کنیم که فقط و فقط در مورد فوتبال بشنوند، آیا تمامی ِ اینها فوتبالیست خواهند شد؟
من در جواب گفتم برای اینکه متوجه بشویم آیا استعدادهای انسان فطری ست یا خیر این آزمایش را باید به مرحلهٔ دوم کشاند. یعنی اینکه اینها تا زمانی که تنها و تنها از فوتبال بدانند، انسانهایی فوتبالی خواهند شد _که ممکن است فوتبالیستهای بسیار بدی هم از آب در بیایند. اما به محض اینکه دریچهها را بروی آنها باز کنیم، و در مورد چیزهای دیگر نیز به آنان اطلاعاتی بدهیم، ممکن است تمامی ِ آنها فوتبال را بوسیده و کنار بگذارند. چه بسا نقاشی بزرگ از درون آنها بیرون بیاید.
استعدادها فطری هستند، و از بدو تولد در نهاد انسانها جای دارند. جایگاهی باید، و زمانی باید، تا این استعدادها شکوفا شوند. در هر دو مرحله، جبر را میبینیم. چه بسا بسیاری از ما، در چیزهایی استعداد داشتهباشیم که هنوز کشف و یا اختراع نشده باشند. جبر ِ زمان ما را در زمانی آورده که از آن نتوانیم استفاده کنیم. گاهی نیز جبر مکان ما را جایی میآفریند که چیزی جز بیچارگی نصیبِ ما نمیکند.
آنچه سرنوشت انسانها را میسازد همین استعدادهاست. پس آیا نباید قبول کنیم که بیشترینهٔ زندگی ِ انسان را جبر میسازد؟ ما انسانها در حیطهٔ این جبر، دارای اختیار هستیم. شاید که براستی استعدادهای تمامی انسانهای در کفهٔ ترازو با هم مساوی باشند، من ادعایی ندارم که بگویم این مورد دارای عدل نیست. اما براستی آیا جبر ِ زمان و مکان اجازه میدهند که این استعدادها شکوفا شوند؟ بگذارید مثالی دیگر بزنم تا موضوع را روشنتر کنم.
دو نفر را در نظر بگیرید به نامهای شهرام و بهرام. شهرام در موسیقی بیشتر از کارهای فنی استعداد دارد. بهرام در کارهای فنی بیشتر از موسیقی استعداد دارد. استعدادهای ایندو در کفهٔ ترازو با هم مساوی هستند. حال این دو نفر را در یک جامعه قرار میدهیم. فرض میکنیم که عواملی که از طرف جامعه بر این دو تاثیر میگذارد کاملن برابر باشد. اگر این جامعه، جامعهای باشد که صنعت در آن صفر باشد، تکلیفِ بهرام چیست؟ اگر این جامعه هنر پرور باشد، شهرام راهِ ترقی را گرفته و پیش میرود. حالا اگر همین دو نفر را در همین جامعه، منتها در صد سال ِ دیگر قرار دهیم، ممکن است اوضاع به کل تغییر کند.
تا اینجا تنها به استعدادها اشاره کردم. اما بجز استعداد، چیزهای دیگری هم هست که جبرن به انسان تحمیل میشود. درست است که روحیات و اخلاقیاتِ انسانها فطری نیست؛ اما روانشناسان میگویند شخصیتِ انسانها در دوران کودکی شکل میگیرد. آیا من میتوانم تصمیم بگیرم که در چه خانوادهای متولد شوم؟ آیا من میتوانم جلوی تاثیراتی که در کودکی از خانوده گرفتهام را بگیرم؟ براستی یک کودک چه اختیاری دارد؟ این هم چیزی جز جبر نیست. جبری که چنان ناعادلانه هست که تصورش نیز انسان را به وحشت میاندازد. چرا که مصیبتهایی بر سر ِ ما میآید که جلویشان را نمیتوانیم بگیریم.
حال اگر جبر زمان و مکان تو را بههنگام آفرید، میتوانی موفق شوی. اما اگر نا بههنگام بودی باید که نردبام و مایهٔ عبرت دیگران شوی!
2 دیدگاه:
با این که اهل فلسفه نیستم، اما مدت طولانی ای بود که این موضوع ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود... 100% با حرف هات موافقم.
مسأله ی دیگه ای هم هست، اون هم اینه که در بحث جبر و اختیار، وقتی از جبر صحبت می کنیم میگیم جبر نسبی و جبر مطلق وجود داره. اما وقتی صحبت اختیار به میون میاد، اختیارات ما در همه زمینه ها نسبی هستن. هیچ کجا اختیار مطلقی نداریم. اگر دارم اشتباه میکنم بگو. اگر نه، دلیل اینکه باید اینجوری باشه چیه؟
البته خیلیها هستن که انسان رو مختار مطلق میدونن.
اما در هر حال به این دلیل اختیار مطلق نداریم که ما تقریبن در تمام موارد، کارهایی که میخوایم انجام بدیم، به انسانهای اطرافمون مربوط میشه.
تصمیم میگیریم که بریم و در هوای آزاد استراحت کنیم، اما یه نفر میاد که صدای ضبط ماشینش این اجازه رو نمیده.
ارسال یک نظر