بارها با خود فکر کردهام که نیچه چرا گفت خدا مرده؟ براستی منظور ِ او چه بود و چگونه بود که به این نتیجه رسید. اما اکنون سرانجام متوجه شدم که خدای من نیز مرده!
هرگاه که به خود نگاه کنی و ببینی که تنها در بیابان ِ لایتناهی ِ زندگی هستی خواهی فهمید که خدایت مرده.
آنگاه که از فرط استیصال و درماندگی صدایش کنی و هیچ پاسخی نشنوی، در خواهی یافت که خدایت مرده.
آنگاه که به خود بنگری و ببینی که ده سال از همگنانات عقب افتادهای و هر چه تلاش میکنی باز هم به همین بیابان باز میگردی، در مییابی که خدایت مرده.
آنگاه که یک سال در انتظار ِ بازگشتِ عزیزی نشستی و دیدی که بازنگشت، میفهمی که خدایت مرده.
آنگاه که میدانی راهِ برخاستن و زندگیکردنت چیست؛ اما هر چه میکنی گرمای انگیزهای را در وجودت حس نمیکنی، مطمئن میشوی که خدایت مرده.
باری، اکنون که فهمیدی خدایت مرده، حال چه؟ چه باید کرد؟ اکنون در مقابل آن همه انسان که از نیروی عظیم ِ خدایی بهرهمندند چه باید کرد؟
از پیرمرد پرسیدم: «حال که خدایم مرده چه کنم؟».
پاسخ داد: «جوان! انسان محکوم است به زندهبودن و زندگی کردن و این حکم خدا ست.»
گفتم: «پدر جان! آنگاه که قاضی ِ شرع و محتسب هردو بمیرند، تکلیفِ اجرای احکام ِ شرع چه میشود؟»
پیرمرد خیره به دور دستها نگریست و گویی به این میاندیشید که خدای او نیز سالیان ِ سال مرده است، و او به عبث از حکم ِ خدایش ترسیده.
آری. بسیاری از ما چه بیهوده میترسیم از چیزهایی که نیستند، از خدایانی که مردهاند و سالهاست که کفن و استخوانشان نیز پوسیده است.
از پسرک پرسیدم: «تو اگر خدایت بمیرد چه میکنی؟»
گوشیاش را برداشت و گفت: «شمارهٔ تمام دخترهای شهر را در گوشیام ذخیره میکنم. چه، خدایی نیست که بابتش آتشم بزند!»
گفتم: «آنگاه که تنها نباشی، نخواهی فهمید که خدایت مرده است. پس اگر تمام ِ دخترهای شهر با تو باشند، بدان که خدایت زنده است و آتشی سهمگین در دوزخ انتظارت را میکشد.»
پسرک گوشیاش را زمین گذاشت و به دوردستها خیره شد. گویی آرزو میکرد که خدایش بمیرد و تنها نشود.
آری! بسیاری از ما چه زیادهخواه هستیم، و خدا و خرما را با هم میخواهیم.
سوفوری را دیدم که هنگام جارو کردن ِ سنگفرش ِ یخزدهٔ پیادهرو، نزدیک بود که سر بخورد. اما هنگامی که جوانی دستِ او را گرفت، گفت: «خدا خیرت بدهد جوان.»
از کنارش گذشتم و دیدم که خدای او نیز زنده است...
8 دیدگاه:
بسیاری از ما چه زیادهخواه هستیم، و خدا و خرما را با هم میخواهیم.
اقا شما دست به تحریف ضربالمثالتون عالیه ها
ما اصفهانی ها میگیم هم خر رو میخوای هم خرما :|
فکر کنم
جناب نیجه برای زمان خودشون گفته که در این زمانه خدا مرده است ... وگرنه خداوند همیشه در قلب ها زنده و پابرجاست ...
و تقریبا اگه خداوند رو از مردم بگیرند دیگر هیچ از اونها باقی نخواهد ماند
مطلبت در مورد آزادی هم جالب بود ...عید مبارک
علی آقا شما رابطه فناوری ایرانی با آزادی رو نفهمیدین
حالا میخواین با ورزش و افتخار آفرینی بفهمین
حرفه من اینه شما واسه مملکتتون چیکار کردین
یادتون رفته زمانه خاتمی قرار بود رشته فیزیک هسته ای از دانشگاها حذف بشه؟
مبادا 4 تا دانمشند هسته ای ایران داشته باشه؟
لطفا ما را آگاه کنین
از فناوری هاتون
وای وای این خاتمی عجب خائن نامردی بوده. و این شورای نگهبان رو بگو که چجوری این آدما از زیر دستش در رفتن.
نگهبانی که یه دزد از جلوی چشمش رد بشه و بره بانک رو خالی کنه، حقیقتن به درد لای جرز دیوار میخوره.
این پیرهای خرفت توی اون شورا دارن چیکار میکنن؟ اگه نمیتونن اداره کنن بهتره کاسه کوزهشون رو جمع کنن برن توی قبرستونها برای مردههای مردم دعا بخونن. ثوابش هم بیشتره!
قشنگ بود آزادسرو جان. بیاغراق میگم، واقعا قشنگ بود :)
تراوشاتِ ذهنی ِ شبهنگاممان بود. به سرعت بیدار شدیم و آنها را نگاشتیم.
به انتخاب خودش نبوده... ولی میتونسته با تمرین و پشتکار توانش رو افزایش بده... من فعلاً کاری به بحث جبر و اختیار ندارم. حرفم اینه که کسی حق نداره برای سرزنش دیگری توان اون رو با توان خودش بسنجه... این رو اکثر مردم توی بقیه مسائل تقریباً قبول دارن ولی انگار که خودکشی براشون از این قاعده مستثنی ست... احتمالاً چون میدونن طرف مرده و نمیتونه از خودش دفاع کنه اینقدر می کوبنش... یه چیز جالبی توی مطالب قبلی وبلاگت دیدم... گفته بودی معنای آزادی برای کسی که فکر میکنه آزادی همون بی بند و باریه، بی بند و باریه! این اینجا هم صدق میکنه! همون برچسب هایی رو که مردم به اون جنازه ی فلک زده می چسبونن که خودکشی خودشون ممکن بود معلول اونا باشه...
باهات موافقم. به نظر من انسان مختار ِ مطلق نیست. انسان فقط در محدودهای که جبر بر اون تحمیل میکنه مختاره.
ارسال یک نظر