اولین یا دومین شعری که گفتم، قرار بود رباعی باشه! اما خب از اونجایی که اون موقع با عروض و قافیه به هیچ وجه آشنا نبودم، شعر خیلی مشکل داشت. اون رباعی این بود:
این گنبد نیلگون دگر تار شده ................ گویند که خونخوارِ ازل دوباره بیدار شده
بنگر، به هر سو نگری بی مغزی ست ....... شاید که خدا به بندِ ضحاک گرفتار شده
همونطور که میبینید که بجز مصرعِ اول، بقیهِ مصرعها هجای اضافی دارن! و اصولن وزنِ مخصوصِ رباعی رو هم ندارن. من چند روز پیش نشستم روش کار کردم و کلن به یه شکل دیگه درش اوردم. این رباعی رو با استفاده از تصنیفِ معروفِ عارفِ قزوینی (از خونِ جوانانِ وطن لاله دمیده) گفتم.
گردیده سر و سینه و گردنها چاک ........ بس خونِ جوانانِ وطن هست به خاک
هر سو نگری لالهگلی رویده ست ................ گویی که گسسته است زنجیرِ دَهاک*
هر سو نگری لالهگلی رویده ست ................ گویی که گسسته است زنجیرِ دَهاک*
______
* ضحاک، تغییرِ شکلیافتهی دهاک است.
1 دیدگاه:
رباعياتتان را ميدوستيم نافرم قشنگن.
ارسال یک نظر