عشق، آن دریایِ بیفانوس، در تاریکِ شب
عشق، جامِ انتها بشکسته بر رویِ زمین
نیشپولادینگرگی، بویِ خون بشنیده است
منجنیقش، برجهایم را به ویرانی کشاند
اسبِ رهوارِ مرا، از دشت سویِ درّه برد
بس گرامی راهدانان، در رهش گم گشتهاند
شیخِ صنعان، خوکبانِ دخترِ ترسا کند
عشقِ اهریمنصفت را باید اندر جان بکشت
بادهای کز نوشِ آن، هرگز نگردد سیر، لب
عشق، جامِ انتها بشکسته بر رویِ زمین
سدِ مستحکم بهدورِ عقل، چون دیوارِ چین
نیشپولادینگرگی، بویِ خون بشنیده است
قلبِ لشکریانِ عاشق، میدرد، چون پیلِ مست
منجنیقش، برجهایم را به ویرانی کشاند
بر یکی اسبم، در این صحرایِ بیپایان نشاند
اسبِ رهوارِ مرا، از دشت سویِ درّه برد
زی کدامین شهر، یارستش رود، بیباره-گــُرد؟
بس گرامی راهدانان، در رهش گم گشتهاند
عاقلانی کز عطش، رو سویِ دریا کردهاند
شیخِ صنعان، خوکبانِ دخترِ ترسا کند
کوهکن-فرهاد، بر سفلیش، از علیا کند
عشقِ اهریمنصفت را باید اندر جان بکشت
ور نکشتی بایدت این جانِ بیمقدار کشت
آزادسرو 2-4-1389
8 دیدگاه:
باو عجب شعري.راستي من يه ذره تحقيق كردم فهميدم يه انجمن هست براي حمايت از شاعراي ايراني.بازم ميگم توروخدا يه كاري كنيد واسه شعراتون.
ممنون سینا جان.
والا شعرای ما یه جوریه که باید همینجوری مخفی بمونه. البته به استثنای این یکی، که چندان خودم ازش راضی نیستم. فک کنم باید یه ویرایش کلی بشه، از اول بنویسمش.
در هر حال ممنون.
=))
کاری بکنید شعر ها در خطر است :دیییییییییییی
D
:D
جالب بود :دی
حافظ سگ کیه؟
به خدا داری حروم میشیا
حیف تو و این شعراته
برو کاری بکن من یک تحقیق میکنم ولی امیدی ندارم اخر میفرستنت با شعرات فارابی
ولی خوب چون رو دست حافظ رو اوردی یک تحقیق برات میکنم که کجا بفرستمت شعرات حروم نشه
بعد به جای حافظاااااااااااااااااا بگیم
ازاد سرواااااااااااااااااااااااااا
=))
حالا نازنینم میاد =))))=))
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کار گشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
ماندگان در تاریکی را نور می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق و معشوق را..
عشق می شود و معشوق
خداوند همه چیز می شود همه کس را ...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟
تورو ازحرفات نه؛از لحن حرفات میشه شناخت.گوشاتوهم تیز نکنی؛میشه اصوات نفسهاتوشنید..فقط کافیه لمس کنی خستگیه باراین نفسهارو..حرفی بزن آزادسرو
امانوئل اشميت ميگه: در آخر هيچ چيز براي از دست دادن وجود ندارد..جز آزادي يك نفر!
ارسال یک نظر