۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

رباعی‌ای از خودم

ماییم که درین کنجِ خرابات بدست............... پیمانه گرفتیم و ز حرمان شده مست
فریاد برآریم که دیگر امشب ................. پایانِ جهان رسیده‌ است، خواهیم رست

3 دیدگاه:

هرمان گفت...

رباعی قشنگی بود ...
وای که چقدر دلم تنگه برای رستن
و آزاد شدن
ولی دلم نمی خواد با به پایان رسیدن دنیا رها بشم...

Unknown گفت...

راستش فکر نکنم بجز با تموم‌شدنِ دنیا از درد و رنجِ من یکی، چیزی کم بشه.

گ.آ.م گفت...

سلام خیلی قشنگ تصویر کردی همه چیز رو. خیلی خوب میتونی احساست رو منتقل کنی... این شعرت رو مدام با خودم زمزمه می کنم. اصلأ عالیه این شعرت!