۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

فکر و جهان

مدت‌های مدیدی ست که با اطرافیان‌ام بر سرِ این موضوع بحث دارم که: آیا فکر کردن جهان و آینده را خواهد ساخت؟

دوستانِ من می‌گویند آری.

یکی از ایشان می‌گوید: «چون هر کنشی را واکنشی ست، پس تفکر تو نیز واکنشی خواهد داشت. و اگر تو فکر کنی که پیروز می‌شوی، پس پیروز می‌شوی.»

حقیقتن نمی‌دانم با تمثیل و یا به اعتبار واقعیت می‌گوید که: «پیرامون جهان را هاله‌ای فراگرفته، و تو هر چه فکر می‌کنی به سمت این هاله می‌رود، و سپس با برخورد به این هاله، به سمتِ تو بازمی‌گردد و در زندگی‌ات تاثیر می‌گذارد.»

باری، دیگران نیز صحبت‌هایشان، چیزی شبیه به همین گفته‌ها ست. و در واقع این گفته‌ها، کامل‌ترین و جامع‌ترینِ گفته‌های دوستان‌ام در بابِ‌ این موضوع است.

اما من پاسخی برای این دوستان دارم که بدین‌گونه شرح خواهم داد:

اگر انسان در جهان انفرادی می‌زیست شاید می‌شد صحبت‌های شما را قبول کرد. اما مشکلِ بزرگ اینجاست که انسان‌ها «چون زنجیرِ پولادین به هم»* پیوند خورده‌اند.

جهان عرصه‌ی تصادفاتِ بی‌شمار است. تصادفاتی که بر زندگیِ ما تاثیر می‌گذارند، بدونِ اینکه خواسته‌ی مخالفِ ما در تاثیر-دهیِ این تصادفات خللی وارد کند. چگونه فکرِ خواستنِ انسان‌ها می‌تواند ما را به آن‌ها برساند؟ تجربه بر من ثابت کرده که هر چه بیشتر انسان‌های اطراف‌مان را بخواهیم، تنهاتر و بی‌کس‌تر می‌شویم.

جوابی که ایشان در پاسخ به من می‌دهند این است که: «تو حقیقتن نمی‌خواستی و نمی‌خواهی.» و من از ایشان می‌پرسم: «خواستنِ حقیقی چیست؟ آیا خواستنِ حقیقی این نیست که روز و شب‌ات را در فکر کردن برای بدست آوردن چیزی بگذرانی؟»

آنگاه پاسخ خواهند داد که: «تو باید عملن به طرفِ خواسته‌ات حرکت کنی.» و این دقیقن جایی ست که من می‌خواهم بحث به آنجا کشیده شود. چه، فکر به تنهایی هیچ تاثیری در زندگیِ انسان ندارد،‌ و این اعمال و کردارِ ماست که در زندگیِ ما تاثیر می‌گذراند. و نه حتا کردارِ ما، که کردارِ دیگران نیز بخشِ مهمی از زندگیِ ما را می‌سازند.

فکر کردن، خوب فکر کردن، و یا فکرِ خوب کردن، تنها تاثیری که در زندگیِ انسان دارد، این است که در هنگامِ عمل، به انسان قوتِ قلب می‌دهد. باقیِ ماجرا به میلیون‌ها چیزِ در حالِ جریان در اطرافِ ما بازمی‌گردد که می‌تواند خواسته‌ی ما را تحقق بخشد، و یا آن را ناکام بگذراد.

دیالوگی زیبا در فرار از زندان را برایِ شما می‌گذارم، تا صحبت‌های مرا در عمل بهتر متوجه شوید:

پسرِ بسکت‌بالیست در زندانِ سونا (اسم‌اش را فراموش کردم، و هر چه فکر کردم یادم نیامد!): یعنی ما امشب از زندان فرار می‌کنیم؟
مایکل اسکافیلد: اگه یک میلیون چیز درست از آب در بیاد، آره.

پاینده باشید...

___________
* برگرفته از شعر ملک‌الشعرای بهار، در مدح استادِ توس:

داستان‌ها بسته چون زنجیرِ پولادین به هم// کاندر آن‌ها لفظ با معنی نماید هم‌بری

0 دیدگاه: